کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

اولین بلند شدن از زمین ...

کیان هر روز خودکفا تر از دیروز ...   امروز دیگه رسما خودت دستت رو روی زمین گذاشتی و یا علی بلند شدی ! البته دیگه داره کم کم مجموعه شیطونیای شما تکمیل میشه ... میری توی کابینتا ،یه چیزی برمیداری و به سرعت میدوی که ازت نگیریمش ... سعی داری هر طوری شده طعم دمپایی های سرویس بهداشتی ها رو بچشی ... اتاقت رو کلی بهم میریزی ... و ... برای دندون نیشت هم که کلی اذیت میشی و اذیت میکنی ! جدیدا شبها از ۱۲ شب میخوابی تا ۴ و ۴ بیدار میشی غرغر میکنی و شیر میخوری و دوباره میخوابی تا ۸ و ۸ هم بیدار میشی غرغر میکنی شیر میخوری تا ۱۰ که بیدار شی ... این روزا به خاطر این نوع خوابیدنت من هم نمیتونم خوب بخوابم و کلی کلافه ام !!! پریروز خو...
21 خرداد 1392

سیم کارت !!!

امروز خسته و کوفته از راه رسیده بودیم (یه چند روزی رفته بودیم ییلاق پیش مامان جون و آقا جون) و منتظر بودیم تا از بیرون واسمون غذا بیارن ... بسیار گرسنه !!!  شما هم که کلا علاقه داری کیف ipad بابایی رو بریزی بیرون طبق معمول رفتی سر کیف بابایی و من هم بی خیالت شدم تا نهار رو بیارن ...  بعد از یه چند دقیقه داشتم وسایل رو جا به جا میکردم که یاد کاتری افتادم که توی کیف باباییه و اومدم بهت سر بزنم که دیدم انگاری داری یه چیزی رو میجوی !!! دویدم انگشت انداختم توی دهانت و دیدم بعـــــــــــــــــله یکی از سیم کارت های بابایی توی دهان شماست و شما هم در حال جویدن و سعی برای قورت دادنش ... ای بابا خوب این چه کاریه بچه !؟ اصلا من نم...
17 خرداد 1392

اندر احوالات ماه یازدهم ...

خیلی بزرگ شدی ...   فقط یک ماه دیگه راه داریم تا یک سالگی و هر روز با تو بودن یعنی یک شگفتی جدید ... انگار همین دیروز بود که توی این روزا توی شکمم غلت میزدی و وول میخوردی و شیطونی میکردی ... یادش به خیر ... حالا دیگه تموم اون تکونهات تبدیل شده به شیطنت هایی که شده شیرینی زندگی من و باباییت ...   با تعادل بیشتری راه میری و در طول روز یه چند باری دور میزنی توی خونه ... دستت رو به هر چیزی میگیری تا بلند شی و بایستی ... خیلی بزرگ شدی ... فقط یک ماه دیگه راه داریم تا یک سالگی و هر روز با تو بودن یعنی یک شگفتی جدید ... انگار همین دیروز بود که توی این روزا توی شکمم غلت میزدی و وول میخوردی و شیطونی میکردی ... یادش به...
11 خرداد 1392

خواب ,بی خوابی ...

دیشب تا صبح بین اتاق خودم و شما در حال رفت و آمد بودم ... یه خورده هم آوردمت توی تخت خودمون ولی کلا نخوابیدی ! انقدر شب تا صبح غرغر کردی که کلافه ام ,کلافه و داغون و خسته و خواب آلود ...   دیروز هم که رفتیم پیاده روی غرغرات پدرمون رو درآورد ,خدا خیرشون بده خاله فری و خاله الهام رو که اگر نبودن نمیدونم باید چه کار میکردم ,همش توی بغلشون بودی !   الانم شیر خوردی و نشستی کنار من و داری دو دستی میکوبی رو پای لخت من و از صداش لذت میبری !   خوابم میاد ...
2 خرداد 1392

یهویی ...

همین نیم ساعت پیش از ولایت آبا و اجدادی پدری برگشتیم ... منتظرم تا شما بخوابی بلکه بتونم دوش بگیرم !!! اصلا قرار نبود این هفته بریم ,چهارشنبه شب داشتیم از پیاده روی برمیگشتیم که بابایی زنگ زد روی گوشیم و گفت این هفته حتما باید بریم به این خاطر که توی ختم زندایی مامان جون هم شرکت کنیم !   حالا چرا قرار نبود بریم !؟ آخه پنج شنبه قرار بود ما و دوستای مامی سایتیمون همدیگه رو ببینیم ... چقدر ذوق و هیجان داشتم برای اون قرار ... وقتی قرار شد بریم کلی ناراحت شدم ,اما خوب یه وقتایی یه کارایی رو نمیشه نکرد ! اینم شما توی ولایت خوش آب و هوا ،این همون درخت گیلاسیه که عید با شکوفه هاش عکس گرفتیم !   همین نیم ساعت پیش از و...
27 ارديبهشت 1392

اندر احوالات ماه دهم ...

دو رقمی شدن سنت مبارک گلم ! این روزا انقدر مشغول توام که تا به خودم میام میبینم ماهگردت شده و یک ماه بزرگتر شدی ...     دیگه از اون حالت های نوزادی و خوابهای طولانی و خمیازه های کشدار خبری نیست و بیشتر روز رو بیداری و مشغول ... هر ثانیه یه جور دلبری میکنی و من رو از خود بی خود میکنی با خنده هات ...   دو رقمی شدن سنت مبارک گلم ! این روزا انقدر مشغول توام که تا به خودم میام میبینم ماهگردت شده و یک ماه بزرگتر شدی ... دیگه از اون حالت های نوزادی و خوابهای طولانی و خمیازه های کشدار خبری نیست و بیشتر روز رو بیداری و مشغول ... هر ثانیه یه جور دلبری میکنی و من رو از خود بی خود میکنی با خنده هات ... با روروئکت...
11 ارديبهشت 1392

مسابقه ...

سلام دوستان مامان و کیان !   کیان با این عکس توی جشنواره عکس آتلیه سها شرکت کرده ! خوشحال میشیم به سایت زیر برین و به کیان امتیاز بدین ! http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=6 ...
17 فروردين 1392

اندر احوالات ماه نهم ...

نه ماه گذشت ... نه ماه توی دلم بودی و روند رشدت رو دنبال میکردم و حالا مرحله به مرحله رشدت رو جلوی چشمام ... خیلی شگفت انگیزه ! اینکه همون کوچولویی که توی شکمت بوده حالا داره انقدر سریع بزرگ میشه ...     دیگه داری واقعا بزرگ میشی ... میلت به ایستادن انقدر زیاد شده که مدام به هر چیزی چنگ میزنی تا بایستی ... عاشق تاتی کردن شدی و تقریبا هر یک ساعت یکبار باید دو سه دور دور خونه رو با هم تاتی کنیم ... نه ماه گذشت ... نه ماه توی دلم بودی و روند رشدت رو دنبال میکردم و حالا مرحله به مرحله رشدت جلوی چشمام ... خیلی شگفت انگیزه ! اینکه همون کوچولویی که توی شکمت بوده حالا داره انقدر سریع بزرگ میشه ...  دیگه داری و...
9 فروردين 1392

اندر احوالات ماه هشتم ...

هر روز بهتر از دیروز ... قربونت برم !   قبلنا یک شی رو میتونستی توی دست هات نگه داری ,اما الان میتونی توی هر دستت یک شی نگه داری ... اگر دو تا شی جلو روت نگه داریم با هر دست به سمت درست دستی که شی توشه میری و برشون میداری ,هم زمان ... قبلنا فقط به تصویرت توی آینه با تعجب زل میزدی ,اما الان سعی میکنی تصویر توی آیینه رو بگیری ... خیار که میدیم دستت انقدر با لثه هات فشارش میدی که بنده خدا له میشه ... دست مامانی رو با لثه هات گاز میگیری ... هر روز بهتر از دیروز ... قبلنا یک شی رو میتونستی توی دست هات نگه داری ,اما الان میتونی توی هر دستت یک شی نگه داری ... اگر دو تا شی جلو روت نگه داریم با هر دست به سمت درست دستی که شی تو...
11 اسفند 1391

اندر احوالات ماه هفتم ...

خیلی ماه خوبی بود ماه هفتم ...   هنوز هم شما پسر خیلی خوبی هستی و مامانی رو اذیت نمیکنی ! انقدر آروم و سر به زیری که یه وقتایی دلم برای مظلومیتت میسوزه !    البته فقط هنوز لثه هات میخاره و بابتش اذیت میشی ,اما از دندون خبری نیست !!! دندونیت رو محکم گاز میزنی و میکشی به لثه هات و غرغر میکنی و یه وقتایی هم دست مامان رو میگیری و توی دهانت میکنی و به جای دندونی ازش استفاده میکنی ,منم لثه هات رو ماساژ میدم ... خیلی ماه خوبی بود ماه هفتم ...   هنوز هم شما پسر خیلی خوبی هستی و مامانی رو اذیت نمیکنی ! انقدر آروم و سر به زیری که یه وقتایی دلم برای مظلومیتت میسوزه !    البته فقط هنوز لثه ه...
11 بهمن 1391